پارت ۲۶

ولی الان تنها چیزی که بد بود این بود که .. صدای گریه ی ا.ت میومد .. یادم رفته بود. اونم اینجاست ..
به سمتش برگشتم .. خواستم بغلش کنم .. که هولم داد و عقب رفت ..
ازم می‌ترسه یعنی انقدر زیاد روی کردم
بازم به سمتش رفتم که اینبار روی زمین افتاد و انقدر عقب رفت که به دیوار خورد ...
سرش و روی پاهاش گذاشت و بیشتر گریه میکرد ..
آروم آروم به سمتش حرکت کردم و کنارش روی پاهاش نشستم .. و توی بغلم گرفتمش .
-:هیشش چیزی نیست کوچولو زود تموم میشه
با صدای فریادِ هان بیشتر میترسید و خودش و توی بغلم جا میداد..
بهتره از اینجا ببرمش بیرون دکمه رو دوباره زدم و در باز شد همون‌جوری که توی بغلم بود بلندش کردم ...
و به سمت بیرون رفتم از پله ها بالا رفتم و از اتاق بیرون اومدم در و بستم و داخل خونه شدم .. به سمت اتاقم رفتم و اون و روی تخت گذاشتم ..
خواستم برم براش اب بیارم که نزاشت و
بهم چسبید ‌...
:نر...و میتر...سم
-:باشه نمیرم ..
روی تخت نشستم و به تاجِ تخت تکیه دادم .. محکم بهم چسبیده بود
-:خودت بهم گفتی میخوای ببینی چرا می‌ترسی
:خو....تر...س..نا..ک بو.د
-:چی ، چی ترسناک بود
:ت...و ... تر..نا...ک بود..ی
-:چرا
:چ..ون .. شب..یه .. روان...یا .. شد..ه .. بو...دی
-:شبیه نیست .. واقعا روانی ام
:می..ترسم ... این..جوری ..نگ..و
-:باشه باشه نمیگم ... کوچولو
:جان
-:گفتی هر کاری بخوام می‌کنی
:اوهوم .. اله
-:پس باید امشب و.....
:میشه امشب نباشه
-:نمیشه امشب
:🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
-:امشب همین که گفتم
:باچه
با حالت قهر گفت که ..
-:شب از دلت درمیارم بیب
:,اصلا می‌خوام از اینجا برم .‌
میخواست بلند بشه که.....
-:بری خودمم مثل اون میندازم توی اتیش
زود خودش و انداخت روی من و چسبید بهم ..
:غلط کردم
-:پس امشب
: نموخام
-:میرم توی اتیشاااا
:باشه باشه امشب
-:خب پس بریم غذا بخوریم بیایم بعدم کار و شروع کنیم
:باچه
بازم با حالت قهر این گفت چون مطمئن بودم تا فردا بیشتر از ۵ بار قهر می‌کنه پس تصمیم گرفتم ..
امشب همه ی قهرای که قرارِ بکنه رو بکشم (ادمین منحرف شد 😍🔪)
رفتم پایین و بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق .. و به محض اینکه در اتاق و قفل کردم....
دیدگاه ها (۱۶)

پارت ۲۷

پارت ۲۸(آخر)

پارت ۲۵

پارت ۲۴

دوباره زلزله اومد و من استرس دارم

ازدواج اجباری

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط